وقتی بدون اجازش میری بار و...[p2 و آخر]
&2
_پس که خودت خواستی؟!*عصبی تر از قبل*
مچ دستتو بیشتر تو دستش فشرد و به کشوندنت پشت سرش تو و خودشو از بار بیرون آورد در ماشینو باز کرد و پرتت کرد داخل..ولی اینجا یه چیز مشکوک بود ..اونم چیزی نبود جز پرت شدنت به صندلی عقب و سوار شدن خودش و بستنو قفل کردن در!!
_شیشه ها دودین مگه نه؟!*پوزخند و دادن نگاه خمار و عصبیش به تو*
_بهت گفته بودم..حد و حدودتو بدون و از خط قرمزایی که برات کشیدم عبور نکن!*تن صدای بلند تر*حالا که عبور کردیو..*با یه حالت دستش رو صندلی درازت کرد که چهار ستون تنت لرزید*از یاد بردی..*روت خیمه زد*باید برت گردنم به حالت قبلی و بهت یادآوری کنم!
پوزخند پررنگ و صداداری زد و مک عمیق و طولانی مدتی به گردنت زد که باعث شد بغضت بگیره و شروع کنی به التماس کردن..
÷هی..سونگ نه..نه اینجا نمیشه خواهش می..
لباشو محکم رو لبات گذاشت و با دست داغش شروع به نوازش های عمیقی روی رون لخت پات و با دست دیگه اش زیپ شلوارشو باز کرد!!
بعد گرفتن چندمین کامی از لبت ازت جدا شدو به چشای بغض کرده ات زل زد..
پوزخند پرنگی زدی و به ورود سرش به گردن سفید و لختت با صدای خش دار و خمارش لب زد..
_شاید..باید اینجا تنبیهت کنم تا یادت بمونه باتو به این مکان نذاری تا عاقبتت مثل امروز نباشه بیبی گرل!
the end . . .
_پس که خودت خواستی؟!*عصبی تر از قبل*
مچ دستتو بیشتر تو دستش فشرد و به کشوندنت پشت سرش تو و خودشو از بار بیرون آورد در ماشینو باز کرد و پرتت کرد داخل..ولی اینجا یه چیز مشکوک بود ..اونم چیزی نبود جز پرت شدنت به صندلی عقب و سوار شدن خودش و بستنو قفل کردن در!!
_شیشه ها دودین مگه نه؟!*پوزخند و دادن نگاه خمار و عصبیش به تو*
_بهت گفته بودم..حد و حدودتو بدون و از خط قرمزایی که برات کشیدم عبور نکن!*تن صدای بلند تر*حالا که عبور کردیو..*با یه حالت دستش رو صندلی درازت کرد که چهار ستون تنت لرزید*از یاد بردی..*روت خیمه زد*باید برت گردنم به حالت قبلی و بهت یادآوری کنم!
پوزخند پررنگ و صداداری زد و مک عمیق و طولانی مدتی به گردنت زد که باعث شد بغضت بگیره و شروع کنی به التماس کردن..
÷هی..سونگ نه..نه اینجا نمیشه خواهش می..
لباشو محکم رو لبات گذاشت و با دست داغش شروع به نوازش های عمیقی روی رون لخت پات و با دست دیگه اش زیپ شلوارشو باز کرد!!
بعد گرفتن چندمین کامی از لبت ازت جدا شدو به چشای بغض کرده ات زل زد..
پوزخند پرنگی زدی و به ورود سرش به گردن سفید و لختت با صدای خش دار و خمارش لب زد..
_شاید..باید اینجا تنبیهت کنم تا یادت بمونه باتو به این مکان نذاری تا عاقبتت مثل امروز نباشه بیبی گرل!
the end . . .
۱۹.۲k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.